برنامهريزي استراتژيك (Strategic Planning)
«برنامهريزي استراتژيك فرآيندي است در جهت تجهيز منابع سازمان و وحدت بخشيدن به تلاشهاي آن براي نيل به اهداف بلند مدت، با توجه به امكانات و محدوديتهاي دروني و بيروني».
مهمترين هدف برنامهريزي استراتژيك ايجاد و حفظ تعادل بين اهداف و منابع در دسترس سازمان است. بديهي است كه با توجه به امكانات و محدوديتهاي دروني و بيروني سازمان تعيين اولويت در انجام كارها و تخصيص منابع به فعاليتهاي مرجع از اهميت خاصي برخوردار است.
اما همانگونه كه در تعريف فوق ذكر شد برنامهريزي استراتژيك يك فرآيند است. درك اين فرآيند مستلزم دانستن پاسخ چهار پرسش اساسي است :
1) در حال حاضر كجا هستيم؟(Where are we now) يا به عبارتي جايگاه سازمان ما در اين صنعت كجاست. پاسخ اين پرسش وضعيت موجود سازمان را براي ما مشخص خواهد نمود.
2) كجا ميخواهيم باشيم؟ (Where do we want to be?). هدف اين پرسش مشخص نمودن وضعيت مطلوب و مورد انتظار سازمان مي باشد.
3) چگونه به مقصد نزديك خواهيم شد؟ (How will we close the gap).
پاسخ اين پرسش در واقع همان برنامه استراتژيك (Strategic Plan) سازمان خواهد بود. تدوين برنامه استراتژيك، مستلزم مشخص شدن فاصله عملكرد (Gap) و به عبارتي فاصله بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب سازمان است. تحليل فاصله يا شكاف (GAP Analysis) اصطلاحي رايج در فرآيند برنامهريزي استراتژيك است كه هدف آن مشخص نمودن اين فاصله عملكرد ميباشد. آنچه در تحليل شكاف بايد به آن توجه شود اين است كه بين نتايج حاصله و نتايج مورد انتظار نبايد فاصله زيادي وجود داشته باشد. به عبارت ديگر فاصله بايد معنادار باشد ضمن اينكه سازمان نيز بايد انگيزه لازم را براي كاهش فاصله داشته باشد.
4) چگونه مسير حركت و پيشرفتمان را نظارت كنيم؟
(How will we monitor our progress). كنترل و ارزيابي عملكرد كه سبب دريافت بازخورد و اجراي اقدامات اصلاحي است موضوعي است كه اين پرسش پاسخگوي آن خواهد بود.
مديران براي موفقيت در سيستمهاي برنامهريزي ميبايست همواره به تمايزهاي بين برنامههاي استراتژيك و برنامههاي عملياتي توجه داشته باشند. اين تمايزها به شرح زير ميباشند :
1- از آنجا كه مديران ارشد نسبت به مديران مياني معمولاً درك كلي بهتري از سازمان دارند و مديران مياني نسبت به مديران ارشد از جزئيات عمليات روزمره سازمان بيشتر مطلع هستند، برنامههاي استراتژيك معمولاً توسط مديريت ارشد و برنامه عملياتي توسط مديريت مياني تدوين ميشوند.
2- برنامهريزي استراتژيك با تجزيه و تحليل آينده همراه است؛ در حالي كه برنامهريزي عملياتي به تجزيه و تحليل عملكرد روزمره سازمان اختصاص دارد. بنابراين گردآوري دادههاي پايه براي برنامهريزي استراتژيك به مراتب مشكلتر از گردآوري داده براي برنامهريزي عملياتي است.
3- از سوي ديگر از آنجا كه برنامههاي استراتژيك مبتني بر پيشبيني آينده و برنامههاي عملياتي مبتني بر شرايط موجود سازمان ميباشند، غالباً برنامههاي عملياتي نسبت به برنامههاي استراتژيك مشروحتر هستند.
4- برنامهريزي استراتژيك متمركز بر بلند مدت است برنامهريزي عملياتي بر كوتاه مدت نظر دارد. به عبارت ديگر برنامهريزي استراتژيك در مقايسه با برنامهريزي عملياتي دوره زماني بلندتري را مورد توجه قرار ميدهد.
در دنياي امروز، مديريت كارآمد لزوماً به معناي مديريت خوب استراتژي است. برخورداري از بينش استراتژيك در رويارويي با مقوله مديريت و فراگيري آن كه چگونه ميتوان ابزار تجزيه و تحليل استراژيك را در مراحل تنظيم و اجراي استراتژي به كار گرفت مديران را با چشماندازهاي جديدي براي رهبري سازمانهاي خود مواجه ميسازد. مسائل مربوط به اقدامات استراتژيك جديد و پياده كردن صحيح آنها در داخل سازمانها، اولويتهاي مهمي را در دستور كار مديران به خود اختصاص ميدهد. تجزيه و تحليل استراتژيك رسمي و مرور سالانه استراتژي از جمله فعاليتهاي متداول در اغلب شركتهايي است كه مديران حرفهاي آنها را اداره ميكنند. در حال حاضر بخش چشمگيري از ادبيات نوين مديريت را مفاهيم استراتژيك، تفكر استراتژيك، روشهاي تجزيه و تحليل استراتژيك و ديگر مباحث مربوط به سازگار كردن عمليات داخلي موسسه با نيازهاي استراتژيك، تشكيل ميدهد. از اين رو شناخت ماهيت مديريت استراتژيك و اجزاي آن براي همه كساني كه ميخواهند به گونهاي قدم در وادي مديريت گذارند، ضرورت دارد.
پژوهشهاي انجام شده مزيتهايي را براي تفكر استراتژيك با تعهد عميق به فرآيند مديريت استراتژيك برميشمارد كه برخي از آنها عبارتند از :
1- سطوح مختلف مديريت سازمان را در تعيين اهداف، هدايت و راهنمايي ميكند.
2- شناسايي و پاسخگويي به موج تغييرات، فرصتهاي جديد و تهديدات در حال ظهور را تسهيل ميكند.
3- منطق مديريت را در ارزيابي نياز به سرمايه و نيروي كار تقويت ميكند.
4- تمامي تصميمگيريهاي مديران در زمينه استراتژي را در كل سازمان هماهنگ مينمايد.
5- سازمان را قادر ميسازد كه موقعيت واكنشي (Reactive) خود را به وضعيت كنشي و آيندهساز (Proactive) تبديل كند.
مزيتهاي فوق به سازمانها اين توانايي را ميبخشد كه به جاي آن كه صرفاً پاسخگوي نيروهاي رقابتي بوده و در مقابل شرايط متغير حاكم بر خود واكنش نشان دهند، خود بر آنها تأثير گذارند.
بدون دیدگاه